Official Instagram Account Of “MONA FARJAD” Iranian Actress
Asilimia 31.3 ya wafuasi wa @monafarjad ni wanawake na asilimia 68.7 ni wanaume. Viwango vya ushiriki wastani kwenye machapisho yako ni karibu 3.3%. Idadi wastani ya kupenda kwa kila chapisho ni 20,563 na idadi wastani ya maoni ni 326.
@monafarjad anapenda kuchapisha kuhusuKuigiza na Drama, Mtu maarufu.
632,611
Wafuasi
3.3%
Kiwanja cha Ushawishi
20,889
Ushawishi kwa chapisho
20,563
Kama wastani kwa chapisho
326
Maoni wastani kwa chapisho
80,707
Uratibu wa Global
2,950
Uratibu wa Nchi
-
Uratibu wa Jamii
Mwenendo wa Ufuasi na Chapisho
Mwenendo wa Kiwango cha Ushawishi
Kuhusu ya Hadhira
Umri Uongozi
Maslahi
Kiwanja cha Ushawishi
Mashabiki na Maoni
Waathiri Maarufu
Utangamano wa Nembo Kwa Hadhira
Chapisho za Karibuni
دهه‌ی هفتاد بود.سال دقیقش خاطرم نیست. نمایشِ «آن‌شب که تورو زندانی بود» به کارگردانیِ مجید جعفری تالارِ اصلی تاترشهر‌. بابا جلیل، آقای ابوالفضل پورعرب، مصطفی طاری، زنده‌یاد کریم اکبری مبارکه،اکرم محمدی، بهرام ابراهیمی، هومن برق‌نورد… و فریماه فرجامی. شب‌های پر فروغ و به‌یادماندی ‌‌ِ كودكی. من و مارال تمام تمرینهای نمایش را بودیم و در نقش مردمانِ شهر بازی می‌کردیم. مارال بزرگ‌تر بود و نقشش مهم‌تر. به صحنه می‌آمد و می‌پرسید: «چی شده؟!» روزهای زیبای تمرین و اجرا هر روز همراهِ بابا جلیل به‌دنبال خانم فریماه فرجامی می‌رفتیم. فریماه، زیبا، مهربان و دوست عزیز مامان و بابام. یکی از آن‌روزها فریماه با دو لیوان نسکافه و شکلات آمد.چون دستش پر بود، بابا جلیل برایش در ماشین را باز کرد. یکی از نسکافه‌ها را به بابا داد و دیگری برای خودش. سوی من و مارال برگشت و یک بسته‌ی بزرگ شکلات خارجی که آن روزها کم بود، به ما داد؛ زیبا بود با چشمان نافذ و فریبنده‌ و خشِ صدای زیبا. من و مارال به هم نگاه کردیم و یکباره زدیم زیرِ گریه. هرچه پرسیدند چه شده، هیچ نگفتیم؛ فقط با نگاه‌هامان به یکدیگر، مهر تایید به گریه و‌احساس‌ مشترک‌مان می‌زدیم. دو دختربچه‌ی کوچکِ حسود، که از ارتباط صمیمی باباجلیل‌شان و ‌فریماه (که حتما به دلیل زیبایی و جوانی فریماه و بابا جلیل بود) گریه می‌کردیم که چرا یک زن زیبا برای بابای ما نسکافه آورده! وقتی برای مامان‌منیژه‌ی مهربانم تعریف کردیم کلی خندید و یادمان داد هیچ اشکالی ندارد بابا جلیل با دوستان و همکاران خانمش نسکافه بخورد. فریماه فرجامی ستاره‌ی پر فروغ سالهای دور و همیشه ماندنی در سینمای ایران امروز در بستر بیماری‌ست. سالهاست بازیگری را ترک کرده اما هیچ‌گاه نمی‌توان تاثیر و حضورش را در سینما با فیلمهای به یادماندی چون سرب، نرگس، مادر، تیغ‌ و ابریشم و… فراموش کرد. تک‌گوییِ فروزانِ فرجامی، فروغِ فیلم‌های فراموش‌شده ادای دینی‌ست به او، نقش فروغ‌الزمانِ پرده‌ی آخرش، دیگر هنرپیشه‌ها همچون فروزان، پوری بنایی، آذر شیوا… و همه‌ی آنهایی که سال‌هایی درخشیدند و سپس غبار فراموشی از یادها بردشان. به امید سلامتی‌اش. ۰ ۰ عکسی از جلیل فرجاد،فریماه فرجامی،مصطفی طاری در پشت صحنه‌ی نمایش (( آن شب که تورو زندانی بود)) #جلیل_فرجاد#فریماه_فرجامی #مونا_فرجاد#تک_گویی_های_زنانه_بر_اساس_حروف_الفبا
21,071
233
پیام گذاشت که تلگرام رو چک کن یه فیلمی فرستادم. و من دو روز تلاش کردم تا فیلم لود بشه و بتونم ببینم .با دیدنش رفتم به چند ماه پیش.تازه اومده بود ایران،موهاش در اومده بود،حال و‌روز بهتری داشت.هر پنج‌شنبه که صبح زود متن تک‌گویی‌ها دستم می‌رسید اولین سوالش این بود که امشب فیلم آپلود می‌کنی و من برای این‌که استرس نگیره می‌گفتم نه این هفته نمی‌رسم،بماند که تا ساعت ۹ شب چقدر تلاش می‌کردم برای حفظ کردن متن،تهیه کردن لباس و وسایل‌صحنه و آخر شب می‌گفت: ااا من می خواستم بیام ازت عکس بگیرم پس چرا بهم نگفتی.نمی‌گفتم بیاد سر ضبط چون در طول درمانش تحمل کوچکترین استرسی رو نداشت و من نمی خواستم به خاطر من ذره‌ای به‌هم بریزه.برای مونولوگ‌حرف «ع» خودش ایران بود و من راهی جز همراه کردنش با خودم نداشتم.با شور فراوان منو برد آرایشگاه که گریم‌بشم.طبق معمول مریم مثل ناجی به کمکم اومد برای ضبط.مارالی که روزی ۱۸ ساعت کار می‌کرد از سر تمرین تاتر می‌رفت فیلمبرداری و بعدش اجرای نمایش حالا به عنوان بیننده نشسته بود پشت دوربین تا من مونولوگم رو ضبط کنم.استرسش برام چند برابر بود چون از عشقش به این کار خبر دارم و می خواستم خودمو بی تفاوت نشون بدم که حالا تهش مگه این کار چی هست که مهم باشه اصلا یه مدت هم بازی نکنی فدای سرت و از طرفی دوست داشتم در اون لحظه تمام تلاشمو بکنم که از کارم راضی باشه.تجربه‌ی زندگی کردن با چند احساس متضاد در لحظه و نشون ندادن همه‌ی اون احساسات در صورتم ، متاسفانه مدتیه که جزءلاینفک زندگیم شده و فکر می‌کنم خوب یادگرفتمش.با عشق فراوان ازم عکس و فیلم می‌گرفت.خوشحال بود انگار در صحنه‌ی فیلمبرداری هست و داره به همه‌چی نظارت می کنه.خودش به شوخی می‌گفت من تهیه کننده‌ام و امکانات رفاهی براتون مهیا می‌کنم.این فیلم نتیجه‌ی بخشی از اون یادگاری‌هاست که قابل پخش بود.مارال جانم،مارال قشنگم مرسی که همیشه بهترین برای من بودی و هستی.این روزها داره به سرعت می‌گذره و روزهای عالی در پیشه.دوباره میای و شروع می‌کنی به بازی.این‌بار قوی‌تر چون تو تجربه‌ و نگاهی به زندگی و اطرافت پیدا کردی که با بقیه فرق داره. همین روزها که نیستی کلی از دوستانمون زنگ میزنن که ازم بپرسن مارال میتونه بیاد بازی کنه و من بهشون میگم به زودی میاد.و این به‌زودی،زودتر از اون چیزیه که تو براش دلتنگ بشی.
45,662
799
سانسور کلمه‌ای پلید و غریب برای همگان که با واسطه و بی‌واسطه آن‌را از سر گذرانده‌ایم. در مدرسه، جامعه، محل کار سانسور شدیم. از خودِ واقعی‌مان فاصله گرفته‌ایم تا خوشایند و مورد تایید باشیم. اما سانسور در هنر فصلی جداست. در مواجهه با آثار شاخص همیشه این سوال به ذهنم خطور می‌کند که چگونه هنرمند آن را خلق کرده است. و چه راه طولانی‌ای‌ست تا دستیابی به یک جایگاه هنری. هنرمندانِ ماندگار، لحظات طلایی زندگیشان را به آموختن و شناخت جهان هستی پرداخته‌اند. و می‌پرسم چگونه کسانِ دیگری می‌توانند به دلایل واهی و نیّاتِ شخصی، با استفاده از قدرت و‌ نفوذ آثار هنری را توقیف کنند؟ آیا غیر از این است که اثر هنری حاصل عمر هنرمند (چه فردی و‌ چه گروهی) است؟ آیا غیر از این است که جامعه‌ی رو به پیشرفت، نیازمندِ بیان نظرات و عقاید مخالف و موافق است؟! بارها‌ شنیده‌ایم فلان سریال، فیلم سینمایی، كتاب، مجله، روزنامه، تاتر، موسيقی، کنسرت توقیف شد. تا تجربه‌اش نکرده بودم درک درستی از آن نداشتم. چند ماه پیش مجبور شدم در فرصتی ۴۰ روزه یکی از تک‌گویی‌هایم (حرف خ) را از صفحه‌ی اینستاگرامم پاک کنم، حذفِ بقیه‌ را نپذیرفتم. اما برای همان یک حذف هم ۲۱ روز صبر کردم و چون دلش را نداشتم، موبایلم را به دوستی سپردم تا آن ویدیو را پاک کند. این حذف گرچه در قیاس با آن‌چه بر سرِ آثارِ دیگران آمده، بسیار کوچک است، اما باعث شد دردِ سانسور و توقیف را بفهمم. احساس مادری را داشتم که نه ماه جنینی حمل کرده، به دنیا آورده، او را به سرانجام رسانده و یکباره مرگ. تجربه‌ای تلخ و دردناک! به‌واقع معتقدم اگر عینکِ بدبینی و همگان‌دشمن‌پنداری را از چشم برداریم و حقایق را ببینیم، دیگر سانسور و توقیف شامل آثار هنری نخواهد شد. با سمِّ بدبوی سانسور درختِ فرهنگ این سرزمین را نخشکانیم. پی‌نوشت: به یاد سریال «شبکه‌ی مخفی زنان» که حاصل دسترنج و تلاش شبانه‌روزیِ حدود ۱۰۰ نفر است که به دلایلی که نمی‌دانم یا نمی‌خواهم بازگو کنم، چندماهی‌ست پخشش متوقف شده و امیدوارم به زودی ادامه‌ی آن را تماشا کنیم.
11,418
219
بهار را دوست دارم نه فقط برای آنکه با شروعش عید می‌آید،طبیعت دوباره جان می‌گیرد و نه فقط برای آن‌که خود متولد اولین ماه از آن هستم. صدای قلبم را با آمدن بهار بیشتر می‌شنوم.گویی نجوایی در گوشم زمزمه می‌کند و نوید شروع دوباره و معجزه‌ی زندگی را یادآور می‌شود. زندگیِ ماشینی باعث شده کمتر فرصت راه رفتن در خیابان را به خود دهم. گاهی آنقدر خبرهای خفت‌گیری،موبایل‌ قاپی را از دوست،آشنا و غریبه می‌شنوم که در مسیر کوتاه برای پیاده‌روی گویا جانم بالا می‌آید. اما نمی توانم چشمم را روی شکوفه ها و رطوبت دل‌انگیز هوا (هر چند که بهتر است در مورد آب‌وهوا چیزی نگوییم چون داغ دل همه‌ی ما تازه می‌شود.و منظورم از رطوبت هوا و تازه‌گی‌اش بیشتر آن است که در ذهنم تصور می‌کنم) ببندم. به بهانه‌ای شروع به پیاده‌روی کردم و نگاه‌های چند دقیقه یک‌بار به پشت سر، برای راحتی خیال از دزد و کیف‌قاپ را به جان خریدم. کوچه‌پس کوچه‌های خلوت را طی کردم و به شلوغی و ازدحام خیابان رسیدم.شکوفه های زرد و صورتی که دیوار و نرده‌ی خانه‌ها را پوشانده بود با دقت نگاه می‌کردم.به گمانم می‌دانند چقدر دلربا هستند؛ همچون دختر ۱۸ ساله‌ای که با موهای افشان،چشم‌های براقِ درخشان وقتی راه میرود می‌دانند که طنازی را در فضای اطرافش پخش می‌کند و دلربایی‌اش چه جوانانی را عاشق‌تر می‌کند و لبخند رضایت، زیباییِ صورتش را دوچندان.در افکار خود و لذت بهار غرق بودم که به دکه‌ای رسیدم. <<ادامه در کامنت>>
5,695
88
من هستم و من نیستم. من هستم چون همان احساس کودکی،کشف چیزهای جدید را هنوز در سر دارم.هنوز هم می خواهم با انگشت شست پا لیوان چای داغ را جا‌به‌جا کنم بدون آنکه بر زمین بریزد و تاکنون موفق نشده‌ام، یا انقدر به بخاری داغ برای بار هزارم بچسبم که شاید قدرت جادویی‌ام اینبار به یاری‌ام بشتابد و پوستم را حرارت آتش نسوزاند اما امان از داغ بر پوست نشسته. من همین عکس هستم با چشمانی که برق میزند و زیبایی ها را دو چندان می‌بیند،چشمانی که هنوز به فردای روشن ایمان دارد.هنوز دوست دارد کره‌ی زمین را یواشکی جابه‌جا کند و به مارال و نازک(دوست دوران‌کودکی تا به امروز) بگوید :فکر کنم درون کره‌ی ما پاتال زندگی می کند(دوستان دهه‌ی شصت می‌دانند پاتال و آرزوهای کوچک چیست). اما من نیستم،چون آنکه در آینه است طرحی‌ست به دست استاد مشاطه‌گر ( محمود خان دهقانی) که برای کابوس میرزا محمود خان زنبورکچی( در سریال شبکه‌ی مخفی زنان) طراحی شده است.برای ترس و نهیب زدن به او. لپهای سرخ، شاید سرخی‌اش از روزگار است و پشت چهره‌ی نا متعارف تصویری از شک،ترس،نا امیدی مستتر باشد.پس من نیستم چون من به آواز پرنده،به رویش گل،به گرمی آفتاب و شرایط بهتر هنوز امیدوارم.من به معجزه‌ی زندگی امیدوارم. تصویر مربوط به سکانس کابوس میرزاست در سریال#شبکه_مخفی_زنان که امید دارم به زودی پخشش آغاز شود.به گمانم باید این سریال را دید و به آن فکر کرد و طعم تازه‌ای از یک کار متفاوت را چشید.شاید طعم جدید ذائقه‌یمان را تغییر دهد و برایمان خوش‌آیندتر باشد .
9,992
181
زندگی،امید،تلاش و تمام کلمات خوب زمانی معنا پیدا می‌کنند که در کنار متضادهای خود قرار گیرند.زمانی قدر سلامتی را می‌دانیم که بیمار شویم.هنگامی‌که بارقه‌ای از امید را می‌بینیم ناامیدی معنایش عیان می‌شود و تا مرگ نباشد زندگی بی معناست.مرگ کلمه‌ای سه حرفی که یک دنیا مفهوم در خود انباشته است. هیچ‌گاه دوست نداشتم به آن فکر کنم و هیچ‌گاه تصورش برای عزیزانم آسان نبوده. مدتهاست که دیگر از شنیدن خبر مرگ کسی تعجب نمی‌کنم. گاهی می‌اندیشم که شاید مرگ آنقدر ترسناک نباشد تنها ترسش برای بازماندگان است،آنهایی که گیج و گنگ در این دنیا رها می‌شوند و دیگر عزیزشان را نمی بینند. همه می دانیم که راهی اجتناب‌ناپذیر است. به قول قدیمی‌ها؛ دیر و زود داره اما سوخت و سوز نداره.اما مرگ خودخواسته،حکایت دیگری‌ست! چه می شود که انسانی تصمیم می‌گیرد جان شیرینش را که عزیزترین است خود از خود بگیرد و چه می‌شود که قید هزار راه نرفته و هزار کار نکرده را می‌زند وبه دیار دیگری عزیمت می‌کند، روحش چه میزان زخمی شده است و تَر‌َکهای قلبش چه اندازه بوده که دیگر قابل بند زدن نبوده است. از ظهر به میزان ناامیدی و غمی که باعث این‌کار می‌شود فکر می‌کنم. به دوستی گفتم باید مراقب خودمان باشیم،مرگ همین‌جا کنار همه‌ی ما نشسته،اگر غفلت کنیم پیروز میدان است.اما سوال مهم این است چگونه مراقب خود باشیم؟! جواب‌های پیچیده‌ای دارد این سوال که بعضی از راه‌‌حل‌های آن در گِرُوی جبر جغرافیایی و جبر زمانه است و نمی توان به سادگی انجامش داد، اما من و شمایی که می‌دانیم این روزهای سخت و پر چالش با همه‌ی ما چه می کند چقدر به فکر این هستیم که باری حتی به اندازه‌ی یک پر کاه از روی دوش خود و دیگران برداریم؟! گاهی یک لبخند،یک تماس تلفنی،یک دیدار کوتاه و جمله‌ای پر مهر می تواند آن بارقه‌ی امید برای رهایی از ناامیدی باشد. برای رهایی از مرگ خود‌خواسته. از خود و دیگران دریغش نکنیم. #کیومرث_پوراحمد
7,513
101
ساعت از نیمه شب گذشته.با اینکه اتوبان خلوت است آرام رانندگی می‌کنم.همیشه عاشق رانندگی بودم و دوست داشتم دست چپ را به شیشه‌ی پایینْ کشیده شده‌ی ماشین تکیه دهم و با یک دست رانندگی کنم و شبیه راننده تاکسی‌های مسلط به نظر بیایم،کمی هم ادای بابا جلیل را در می‌آوردم. مدتی‌ست از ترس کیف قاپ و موبایل دزد به اندازه‌ی یک بند انگشت شیشه را پایین می کشم تا مثلا امنیتم حفظ شود. موتور_ی بوق میزند و با سرعت از کنارم رد می‌شود.نگاهم به لبخند بزرگ مردِ تابلوی تبلیغاتی‌ می‌افتد،لبخندش آنقدر بزرگ است که گویا صدای خنده‌اش را هم می‌شود شنید.صدای خنده در ذهنم می‌پیچد.روی این صندلی کنارِ راننده چه همراهانی از من نشسته اند که صدای خنده‌ی آنها فضای ماشین را پر کرده است.به خود نهیب می‌زنم که جز خاطره‌ی شاد چیز دیگری را به یاد نیاور؛ و به سختی موفق می‌شوم خاطرات تلخ را در صندوقچه‌ی تجربیاتم نگه ‌دارم.صدای خنده‌ها و صورت‌های خندان پشت سر هم از ذهنم می‌گذرد و ناخودآگاه لبخند بر لبانم می‌نشیند.همیشه شنیده‌ام (هدف مهم نیست لذت از مسیرِ رسیدن به هدف مهم است) و با خود می‌گفتم چه خزعبلاتی!معلوم است که هدف مهم است. باید تلاش کرد به هدفها پشت سر هم رسید و قله‌ی بعدی موفقیت را کسب کرد! اما اکنون در این نیمه شبِ تاریک و در این سکوت، تنها همان خنده‌های در مسیر، جانم را تازه می کند.همان دقایقِ لذت بخش همراهی در جاده و کشف زیبایی‌های جاده. آهنگ‌های شنیدنی در مسیر. همان آرامش در کنار هم بودن. پس خزعبل نبوده. لذت طی مسیر است که طعم رسیدن به هدف را شیرین‌تر می‌کند و گذر عمر را پر لذت. به خود می‌آیم.خروجی خانه را رد کرده‌ام. کسی در اتوبان نیست میدانم خلاف قانون است، میدان ریسک زیادی دارد و نبایدهای دیگر را خوب می‌دانم.اما دنده عقب می‌گیرم تا مسیر رد شده را جبران کنم. گاهی باید در زندگی دنده عقب گرفت با اینکه زمان و عمرِ رفته دیگر جبران‌پذیر نیست ولی شاید بشود در مسیر تازه و درست راه را ادامه داد و از طی کردن آن برای رسیدن به مقصود لذت برد. همانگونه که یادآوری خاطراتِ مسیرها و جاده‌ها لذت‌بخش است و روح را جلا می‌بخشد. عکس در تابستان گذشته گرفته شده.گویا می گویم همین چند صد سال پیش.
17,922
376
* Hakimiliki: Waundaji wa yaliyomo wana umiliki wa kawaida wa hakimiliki. Taarifa hizi pamoja na picha, maandishi, video, chapisho na profaili zilizochapishwa kwenye majukwaa ya umma na mitandao ya kijamii kwa umma.
Maswali yanayoulizwa mara nyingi: Takwimu na Ufahamu wa Instagram kwa @monafarjad
Nawezaje kupata takwimu na uchambuzi wa Instagram kwa @monafarjad?
StarNgage inatoa ripoti za uchambuzi kamili zinazotoa takwimu muhimu na ufahamu kamili wa @monafarjad. Unaweza kuchunguza vipengele mbalimbali, ikiwa ni pamoja na takwimu za wafuasi wa Instagram, kama vile mwelekeo wa ukuaji wa wafuasi na machapisho, Kiwango cha Ushiriki, na mwelekeo wake wa ukuaji. Zaidi ya hayo, unaweza kupata habari kuhusu idadi wastani ya kupenda na maoni kwa kila chapisho, ufahamu juu ya demographics ya wafuasi yako au hadhira, data ya brand affinity, mapendekezo ya vitambulisho muhimu, akaunti sawa, na machapisho ya hivi karibuni zaidi.
Ni idadi ya wafuasi ya sasa kwa @monafarjad kwenye Instagram?
Kufikia sasisho la hivi karibuni, @monafarjad amekusanya wafuasi waliojitolea 632,611 kwenye Instagram.
Uchambuzi na uchambuzi gani ni pamoja na katika ripoti kamili ya @monafarjad kwenye Instagram?
Ripoti yetu kamili ya uchambuzi ya Instagram hutoa muhtasari kamili wa @monafarjad kwenye Instagram. Ripoti hii inajumuisha taarifa za kina juu ya ukuaji wa wafuasi kwa muda, takwimu za ushiriki, na marudio ya machapisho, kwa msingi wa wiki na mwezi. Ili kupata ripoti hii ya kina, tafadhali jisajili na uunda akaunti mpya ya StarNgage au ingia kwenye akaunti yako iliyopo.
Naweza kufuatilia jinsi Kiwango cha Ushiriki cha @monafarjad kimevumbuka kwenye Instagram?
Ndiyo, zana za uchambuzi za StarNgage zinaruhusu kufuatilia jinsi Kiwango cha Ushiriki cha @monafarjad kimebadilika kwa muda kwenye Instagram. Data hii inakusaidia kutathmini ufanisi wa mikakati ya ushiriki ya @monafarjad.
Ni jinsi gani ya kuelewa demographics ya hadhira ya @monafarjad kwenye Instagram?
Kupata ufahamu juu ya demographics ya hadhira ya @monafarjad kwenye Instagram kunaweza kuwa na thamani kubwa. Inakuruhusu kupanga maudhui yako ya influencer na mikakati ya masoko ili kuwafikia wafuasi wa @monafarjad vizuri, kwani utakuwa na habari kuhusu umri wao, jinsia, eneo, na maslahi yao.
Ninawezaje kutumia data ya brand affinity kuboresha mkakati wangu wa masoko kwenye Instagram na @monafarjad?
Data ya brand affinity ni chombo chenye nguvu cha kuelewa ni bidhaa au bidhaa zipi ambazo hadhira yako inavutiwa zaidi. Habari hii inaweza kuongoza ushirikiano na ushirikiano wako wa yaliyomo kwenye Instagram, kuimarisha ushiriki wako na hadhira yako lengwa.